عکس نوشته از سخنان فروغ فرخزاد جدید
عکس نوشته از سخنان فروغ فرخزاد جدید ، در این پست همراه ما باشید تا هم بیوگرافی کوتاه داشته باشیم هم جدیدترین عکس نوشته از سخنان فروغ فرخزاد رو به برای شما عزیزان نشان بدیم پس با ما همراه باشید.
عکس نوشته از سخنان فروغ فرخزاد جدید
فروغالزمان فرخزاد (زادهٔ ۸ دی ۱۳۱۳، تهران — درگذشتهٔ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، تهران)، معروف به فروغ فرخزاد و فروغ، شاعر نامدار معاصر ایران است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲سالگی بر اثر واژگونی اتومبیل درگذشت.
من فقط دلم می خواهد که تو همیشه دوستم داشته باشی و زودتر این دو ماه سپری شود و من به آغوش پاک و مهربان تو پناه آورم و با هم به جایی برویم که جز محبت و صفا چیزی نباشد و همه یک دیگر را دوست داشته باشند.
از نامه های فروغ ب پرویز شاپور
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که میرسد از راه؟
یا نیازی که رنگ میگیرد
در تن شاخههای خشک و سیاه
پرویز… من به آینده امیدوارم . تو هم فقط به خاطر این آیندهای که من و تو را در کنار هم خوشبخت میکند کوشش نما. هر دو صبر میکنیم این بهترین وسیلهای است که میتواند سعادت ما را در آینده تأمین کند .
#فروغ_فرخزاد “کتاب: اولین تپشهای عاشقانه قلبم”
ترا می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آعوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس، مرغی اسیرم
جمعهی ساکت
جمعهی متروک
جمعهی چون کوچههای کهنه، غمانگیز
جمعهی اندیشههای تنبل بیمار
جمعهی خمیازههای موذی کشدار
جمعهی بی انتظار
جمعهی تسلیم
نوشته های فروغ فرخزاد
این جهان
پر از صدای حرکت پاهای مردمیست،
که همچنان که تو را می بوسند؛
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند..! فروغ فرخزاد
تو با من ميرفتي
تو در من ميخواندي
وقتي که من خيابانها را
بي هيچ مقصدي مي پيمودم
تو با من ميرفتي
تو در من ميخواندي..، و من در آينه تنها ميماندم…
چه دنیای عجیبی است
من اصلا کاری به کار هیچ کس ندارم ،
و همین بی آزار بودن من ، با خودم بودن من ،
باعث می شود که همه درباره ام کنجکاو بشوند …!
عکس نوشته از سخنان فروغ فرخزاد جدید 98
نمیدانم چرا تحمل جمعیت را ندارم…
تحمل زندگی فامیلی را ندارم…
من آنقدر به تنهایی خود عادت کرده ام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس میکنم..
تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک باشم و نزدیک که میشوم میبینم که اصلا استعدادش را ندارم…!
آن روزها رفتند
و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت
و دختری که گونه هایش را
با برگهای شمعدانی رنگ میزد، آه
اکنون زنی تنهاست.!
همیشه سعی کرده ام مثل یک در بسته باشم
تا زندگی وحشتناک درونیم را کسی نبیند و نشناسد..
سهم من
گردش حُزن آلودی
در باغ خاطره هاست..
و در اندوه صدایی جان دادن
که به من می گوید:
دست هایت را
دوست می دارم!
فروغ فرخزاد
دیدگاه ها
ارسال دیدگاه